فَاللّهَ اللّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ، وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ، وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ، فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمَى، وَ مَکِیدَتَهُ الْکُبْرَى، الَّتی تُسَاوِرُ قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ، فَما تُکْدِی أَبَداً، وَ لاَ تُشْوِی أَحَداً، لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ، وَ لاَ مُقِلاًّ فِی طِمْرِهِ. وَ عَنْ ذلِکَ مَا حَرَسَ اللّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ، وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الاَْیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ، تَسْکِیناً لاَِطْرَافِهِمْ، وَ تَخْشِیعاً لاَِبْصَارِهِمْ، وَ تَذْلِیلاً لِنُفُوسِهِمْ، وَ تَخْفِیضاً لِقُلُوبِهِمْ، وَ إِذْهَاباً لِلْخُیَلاَءِ عَنْهُمْ، وَ لِمَا فِی ذلِکَ مِنْ تَعْفِیرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً، وَ الْتِصَاقِ کَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالاَْرْضِ تَصَاغُراً، وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلاً; مَعَ مَا فِی الزَّکَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الاَْرْضِ وَ غَیْرِ ذلِکَ إِلَى أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْفَقْرِ.
اُنْظُرُوا إِلَى مَا فِی هذِهِ الاَْفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ، وَ قَدْعِ طَوَالِعِ الْکِبْرِ.
خدا را خدا را ! از کيفر سريع سرکشى و سرانجام وخيم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشيد، زيرا اين امور دام بزرگ ابليس و نيرنگ عظيم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مى کند. هرگز از تأثير فرو نمى ماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمى برد، نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقير به سبب لباس کهنه اش، و به همين جهت خداوند بندگان با ايمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسيله روزه هاى واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود، چشمانشان خاضع و نفوس آنان رام گردد، قلبهايشان خضوع پذيرد و تکبّر را از آنان بزدايد.
و به همين دليل ساييدن پيشانيها که بهترين جاى صورت است بر خاک، موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل بر کوچکى و چسبيدن شکمها به پشت به هنگام روزه مايه تواضع است و نيز پرداخت زکات موجب صرف ثمرات و درآمدهاى زمين و غير آن براى نيازمندان و مستمندان مى گردد (و همه اين امور بندگان را از آفت کبر و غرور باز مى دارد و به تواضع و فرتنى دعوت مى کند) به آثار اين اعمال بنگريد که چگونه شاخه هاى درخت تفاخر را درهم مى شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دلها) جلوگيرى مى کند.
شرح و تفسیر
هیچ کس از کبر و غرور در امان نیست
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه باز به دنبال هدف اصلى مجموع خطبه; یعنى نکوهش کبر و غرور و نشان دادن آثار سوء آن است; ولى این هدف را از مسیر جالب دیگرى دنبال مى کند و به سراغ عبادت و واجبات و فرایض الهى مى رود و نشان مى دهد که آنها چگونه براى زدودن آثار کبر و غرور، مؤثراند.
ابتدا مقدّمتاً به طور کلّى به عواقب سوء بغى و ظلم، هشدار مى دهد و مى فرماید: «خدا را خدا را! از کیفر سریع سرکشى و سرانجام وخیم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشید»; (فَاللّهَ اللّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ، وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ، وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ).
سپس به ذکر دلیل روشنى براى این هشدار پرداخته، مى فرماید: «زیرا (این امور سه گانه) دام بزرگ ابلیس و نیرنگ عظیم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مى کند. هرگز از تأثیر فرو نمى ماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمى برد، نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقیر به سبب لباس کهنه اش»; (فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ(1) إِبْلِیسَ الْعُظْمَى، وَ مَکِیدَتَهُ الْکُبْرَى، الَّتِی تُسَاوِرُ(2) قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ، فَمَا تُکْدِی(3) أَبَداً، وَ لاَ تُشْوِی(4) أَحَداً، لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ، وَ لاَ مُقِلاًّ(5) فِی طِمْرِهِ(6)).
امور سه گانه اى که امام(علیه السلام) در آغاز این سخن به آن هشدار مى دهد، بعضى به معناى تجاوز از حد به معناى ستم کردن و تکبّر و خود برتربینى است لازم و ملزوم یکدیگرند.
افراد متکبّر تنها خودشان را مى بینند و به همین جهت براى حقوق دیگران ارزشى قائل نیستند و دست به ظلم و ستم مى زنند و نیز بعضى به معناى تجاوز از حد، به ظلم و ستم مى انجامد و همه اینها سموم کشنده و دامهاى خطرناکى از دامهاى شیطانند که جز اولیاء اللّه و افراد صلح با ایمان را از آن گریزى نیست.
جمله «فَمَا تُکْدِی أَبَداً...» اشاره به فراگیر بودن این هشدار است; مبادا دانشمندى تصوّر کند که تنها با علم و دانشش مى تواند از این دام شیطان رهایى یابد و یا شخص فقیرى با فقرش ممکن است از آسیب آن در امان بماند; هرکس ـ بدون استثنا ـ آلوده بغى و ظلم و کبر گردد عاقبت شوم و تاریکى خواهد داشت.
آن گاه امام عبادت اسلامى را مطرح و روى بسیارى از آنها انگشت مى گذارد و تأثیر مثبت آنها را در زدودن آثار کبر و غرور و زنده کردن روح تواضع و فروتنى شرح مى دهد و مى فرماید: «و به همین جهت است که خداوند، بندگان با ایمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسیله روزه واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود; چشمانشان خاضع، و نفوس آنان رام گردد; قلبهایشان خضوع پذیرد و تکبّر را از آنان بزداید»; (وَ عَنْ ذلِکَ مَا حَرَسَ اللّهُ(7) عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ، وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الاَْیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ، تَسْکِیناً لاَِطْرَافِهِمْ،(8) وَ تَخْشِیعاً لاَِبْصَارِهِمْ، وَ تَذْلِیلاً لِنُفُوسِهِمْ، وَ تَخْفِیضاً(9) لِقُلُوبِهِمْ، وَ إِذْهَاباً لِلْخُیَلاَءِ(10)عَنْهُمْ).
اشاره به اینکه یکى از فلسفه هاى مهم این عبادات، در هم شکستن انگیزه هاى کبر و غرور است که سرچشمه تجاوز و ظلم مى شود. ارکان و آداب نماز به طور کامل، انسان را به تواضع دعوت مى کند. ایستادن همچون عبد خاضع در برابر خداوند و سپس رکوع و از همه مهم تر سجده از یک سو روح تواضع را در انسان پرورش مى دهد و از سوى دیگر او را از هرگونه گناه باز مى دارد (إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنْکَرِ)(11).
همچنین زکات که در واقع اکرام و احترامى به نیازمندان و مستمندان است، کبر و غرور را از روح و جان ثروتمندان و متمکّنان مى زداید و نیز روزه که انسان را با تشنگى و گرسنگى در صف فقرا و نیازمندان قرار مى دهد، در هم شکننده کبر و غرور است; هر چند فلسفه این عبادات به این منحصر نمى شود; ولى به یقین یکى از فلسفه هایش همین است که امام(علیه السلام)در اینجا بدان اشاره فرموده است.
در سایر روایات اسلامى نیز به این معنا اشاره شده است; مثلا در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ عِلَّةَ الصَّلاةِ أنَّها إقْرارٌ بِالرُّبُوبِیَّةِ للهِِ تَعالى وَ خَلْعُ الاَْنْدادِ وَ قِیامُ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبّارِ جَلَّ جَلالُهُ بِالذُّلِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ الْخُضُوعِ...; فلسفه نماز اقرار به ربوبیت خداوند متعال و نفى هرگونه شرک و قیام در برابر ذات پاک خداوند با تسلیم و تواضع و خضوع است».(12)
و نیز درباره فلسفه زکات از همان حضرت نقل شده است که مى فرماید: «وَ هُوَ مَوْعِظَةٌ لاِهْلِ الْغِنى وَ عِبْرَةٌ لَهُمْ لِیَسْتَدَلُّوا عَلى فُقَراءِ الاْخِرَةِ بِهِمْ; اداى زکات پند و اندرزى است براى اغنیا و درس عبرتى است براى آنها تا از این طریق به فقر و نیازمندى خود در آخرت آشنا شوند».(13)
نیز از همان حضرت درباره فلسفه صوم چنین مى خوانیم: «عِلَّةُ الصَّوْمِ عِرْفانُ مَسِّ الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ لِیَکُونَ ذَلیلا مُسْتَکیناً...; فلسفه روزه این است که گرسنگى و تشنگى را احساس کند تا متواضع و خاضع گردد...».(14)
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به شرح آنچه در جمله هاى بالا به صورت اجمال درباره فلسفه نماز و روزه و زکات بیان کرده بود، پرداخته چنین مى فرماید: «(خداوند نماز را واجب کرد) به این جهت که ساییدن پیشانیها که بهترین جاى صورت است بر خاک،موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمین دلیل بر کوچکى، و
چسبیدن شکمها به پشت، به هنگام روزه، مایه تواضع است و نیز پرداخت زکات، موجب صرف ثمرات زمین و غیر آن براى نیازمندان و مستمندان مى گردد (و همه این امور، بندگان را از آفت کبر و غرور باز مى دارد و به تواضع و فرتنى دعوت مى کند)»; (وَ لِمَا فِی ذلِکَ مِنْ تَعْفِیرِ(15) عِتَاقِ(16) الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً، وَ الْتِصَاقِ کَرَائِمِ(17) الْجَوَارِحِ بِالاَْرْضِ تَصَاغُراً(18)، وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ(19) مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلاً; مَعَ مَا فِی الزَّکَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الاَْرْضِ وَ غَیْرِ ذلِکَ إِلَى أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْفَقْرِ).
به یقین آنچه در بالا آمد، بخشى از فلسفه هاى این عبادات مهم اسلامى است، زیرا عبادات، فلسفه هاى مهمى دارد که یکى از مهمترین آنها همان پرورش روح تواضع و فروتنى و مبارزه با کبر و غرور است. فلسفه نهى از فحشاء و منکر و معراج مؤمن بودن در نماز و نیز پرورش روح تقوا و اخلاص در سایه روزه و مبارزه با آفت اختلاف طبقاتى در زکات و غیر اینها، غیر قابل انکار است.
در سایر روایات اسلامى نیز اشارات روشنى به این امور دیده مى شود. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که خداوند به موسى بن عمران وحى کرد: آیا میدانى چرا من تو را از میان خلقم براى سخن گفتن با او برگزیدم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا نمى دانم، فرمود: «یا مُوسى إنّی قَلَّبْتُ عِبادى ظَهْراً وَ بَطْناً فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً أذلَّ لی نَفْساً مِنْکَ یا مُوسى إِنَّکَ إذا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّیْکَ عَلَى التُّرابِ; اى موسى من تمام بندگانم را زیر و رو کردم احدى را مثل تو متواضع در برابر خود ندیدم; اى موسى! هنگامى تو نماز مى خوانى دو طرف صورت خود را بر خاک مى نهى».(20)
در پایان این فقره در یک نتیجه گیرى کلى مى فرماید: «به آثار این اعمال (نماز و روزه و زکات و سجده) بیگرید که چگونه شاخه هاى درخت تفاخر را در هم مى شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دل ها) جلوگیرى مى کند»; (اُنْظُرُوا إِلى مَا فِی هذِهِ الاَْفْعَالِ مِنْ قَمْعِ(21) نَوَاجِمِ(22) الْفَخْرِ وَ قَدْعِ(23) طَوَالِعِ الْکِبْرِ).
قابل توجه است که بعضى از این عبادات همه روز تکرار مى شود تا روزى خالى از برنامه «کبرزدایى» بر انسان نگذرد.
نکته
فلسفه عبادات
بى شک، خداوند بزرگ از عبادت ما و فرشتگان بى نیاز است و اگر تمام جهانیان، راه ایمان یا کفر را پیش گیرند چیزى بر جلال او افزوده یا از آن کاسته نمى شود. (إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِىٌّ حَمِیدٌ).(24) و نیز مى فرماید: (وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ).(25)
هر کس هر چیز دارد از برکات ذات پاک پروردگار و رشحه اى از رشحات وجود اوست بنابراین مخلوق کارى نمى تواند انجام دهد که بر عظمت خالق بیفزاید و از اینجا به خوبى مى تواند نتیجه گرفت که فلسفه و فایده احکام عموماً و عبادات خصوصاً به خود انسانها باز مى گردد.
عبادات، فلسفه مشترک و فلسفه خاص دارد; فلسفه مشترک عبادات، خضوع و تواضع در پیشگاه خدا و شکستن بت کبر و غرور و سرکشى و طغیان است. افزون بر این، عبادات انسان را به یاد خدا مى اندازد و قلب و روح را زنده نگاه مى دارد و آثار غفلت و بى خبرى را مى زداید و بدین ترتیب عبادات انسان را همیشه در مسیر عبودیت و بندگى حق نگاه مى دارد.
اضافه بر این، هر یک از عبادات، فلسفه ویژه خود را نیز دارد; نماز نهى از فحشا و منکر مى کند و روزه مبارزه با هواى نفس را تقویت مى نماید و زکات، اختلاف طبقاتى را از بین مى برد یا کاهش مى دهد، حج باعث اتحاد صفوف مسلمانان و قوت و قدرت اسلام مى گردد و در روایات اسلامى که در باب فلسفه احکام آمده به همه این امور اشاره شده است.(26)
1. «مصيدة» (به سکون صاد و فتح ياء) و بعضى به کسر ميم خوانده اند به معناى آلت صيد دام است. 2. «تساور» از «سور»، بر وزن «غور» به معناى پريدن بر چيزى و حمله کردن است و در اينجا به معناى نفوذ سموم در دلها آمده است. 3. «تکدى» از ريشه «کَدْى» بر وزن «کسب» به معناى بخل ورزيدن و محبوس ساختن و از اثر انداختن است. 4. «تشوى» از ريشه «شىّ» بر وزن «شرّ» گاه به معناى بريان کردن و پختن و گاه به معناى دست و پا و اطراف بدن آمده و هنگامى که به باب افعال برود به ضرباتى گفته مى شود که به نقطه حساس وارد نگردد و خطا کند و به اطراف وارد شود. 5. «مقلأ» «مقلّ» به معناى فقير است و از ريشه «قليل» گرفته شده است. 6. «طمر» به معناى لباس کهنه و مندرس است. 7. «عَنْ ذلِکَ ما حَرَسَ اللهُ» در ترکيب و تفسير اين جمله، شارحان اختلاف کرده اند. ابن ابى الحديد مى گويد «ما» در اين جمله زايده و «ذلک» اشاره به بغى و ظلم و کبر است، بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند بندگانش را از اين امور سه گانه به وسيله نماز و روزه و زکات حفظ فرموده است و بعضى ديگر مانند شارح خوئى گفته اند که «عن» در اينجا براى بيان علت است و «ما» مصدريه است و معناى جمله اين مى شود که خداوند بدين سبب بندگانش را با نماز و زکات و روزه از کبر و غرور و ظلم، حراست کرده است. 8. «اطراف» اين واژه در فارسى امروز به معناى جوانب است; ولى در لغت عرب طرف، بر وزن «هدف» به معناى قطعه و پاره اى از هر چيز است و به هنگامى اطراف بدن گفته مى شود مراد دست و پا و انگشتان است. 9. «تخفيض» از «خفض» بر وزن «لفظ» به معناى سهولت و نرمش و پايين آوردن گرفته شده است. 10. «خيلاء» به معناى تکبّر و خودبينى است. 11. عنکبوت، آيه 45 . 12. وسائل الشيعة، جلد 3، صفحه 4، کتاب الصلاة، باب وجوب الصلاة، حديث 7. 13. همان مدرک، جلد 6، صفحه 5، کتاب الزکاة، ابواب ما يجب فيه و ما تستجب، باب 1، حديث 7. 14. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحه 73، حديث 1767. 15. «تعفير» به معناى به خاک ماليدن است از «عفر» به معناى خاک و غبار است. 16. «عتاق» جمع «عتيق» شىء پر ارزش و گرانبهاست و به اشياى قديمى پر ارزش، عتيقه مى گويند، و «عتاق الوجوه» اشاره به بخشهاى پر ارزش صورت يعنى پيشانى است. 17. «کرائم» جمع «کريمه» يعنى گرانقدر، با ارزش، شريف و بزرگوار. 18. «تصاغر» به معناى کوچکى کردن از ريشه «صغر» بر وزن «پسر» به معناى کوچکى شده است. 19. «متون» جمع «متن» به معناى پشت و گاه به معناى اصل مى آيد و در اينجا معناى اوّل مراد است. 20. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحه 363. 21. «قمع» به معناى غلبه کردن و ريشه کن نمودن است. 22. «نواجم» جمع «ناجمه» به معناى هر چيزى است که در ابتدا ظاهر مى شود. از «نجم» بر وزن «حجم» به معناى طلوع و ظهور گرفته شده است. 23. «قدع» به معناى باز داشتن است. 24. ابراهيم، آيه 8. 25. آل عمران، آيه 97. 26. به کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 252 مراجعه فرماييد.