هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إذَا ارْتَمَتِ الأَوْهَآمُ، لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیْهِ، لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاَ تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ - سُبْحَانَهُ - فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مَعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ یُنَالُ بِجَوْرِ الاِعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلاَلِ عِزَّتِهِ.
او خداوند توانايى است که اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عميق غيب ملکوتش به جولان درآيد و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کيفيّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پر توان، با دقّت و باريک بينى هر چه بيشتر، براى درک ذات پاکش - در آنجايى که توصيفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آنها مى گذارد و همه را به عقب مى راند، در حالى که در تاريکى هاى غيب، براى خلاصى خويش به خداوند سبحان پناه مى برند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشيبه بيمناکند.) سپس باز مى گردند و اعتراف مى کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى توان به کنه ذات و صفات او رسيد و با فکر و عقل نارساى بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر انديشمندان خطور نمى کند.
شرح و تفسیر
اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!
امام(علیه السلام) در این فراز، براى تبیین هر چه بیشتر حقیقتى که در فراز قبل، درباره نارسایى عقل انسانها از درک کنه صفات خدا آمده بود، تعبیرات عمیق تر و گویاترى دارد و ضمن یک قضیّه شرطیّه - که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزاى شرط آمده است - این حقیقت را کاملا بر ملا ساخته که هر انسانى، هر قدر عمیق فکر کند و از طریق عقل و شهود براى رسیدن به کنه صفات خدا تلاش نماید، هرگز به جایى نمى رسد و نباید هم برسد; چرا که او ذاتى است فوق «ما لایتناهى بما لایتناهى; بى نهایت بالاتر از بى نهایت» و عقول انسانى از هر نظر متناهى و محدود است، مى فرماید:
«او خداوند توانایى است که اگر نیروى اوهام و اندیشه ها براى درک گستره قدرتش به کار افتد، و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها براى فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان در آید، و قلب هاى مملوّ از عشقِ به او براى پى بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پرتوان، با دقّت و باریک بینى هر چه بیشتر براى درک ذات پاکش - در آنجایى که توصیفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها مى گذارد، و همه را به عقب مى راند، در حالى که در تاریکى هاى غیب براى خلاص خویش به خداوند سبحان پناه مى برند; (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبیه بیمناکند)». (هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إِذَا ارْتَمَتِ(1)حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَساوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوِتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ(3)لاَتَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ(4)مُتَخَلِّصَةً إِلَِیْهِ سُبْحَانَهُ). مَهَاوِیَ(5) سُدَفِ(6) الْغُیُوبِ، الْقُلُوبُ إِلِیْهِ، لِتَجْرِىَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ الأَوْهَامُ، لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ(2) قُدْرَتِهِ. وَ
در واقع امام(علیه السلام) در اینجا به چهار عامل جستجو گر براى تلاش در طریق شناخت کنه صفات اشاره مى فرماید; نخست افکار عادى تصفیه نشده، سپس افکار پاکِ از هرگونه وسوسه، و بعد از آن، قلب هاى آکنده از عشق به خدا که در مسیر شهود پیش مى روند، و سرانجام عقول باریک بین و دقیق، که از طرق استدلالى و نظرى مسایل را دنبال مى کنند و مى فرماید: هیچ یک از اینها قادر به درک کنه صفات و ذات او نیستند و آنقدر آن ذات و صفات، نور خیره کننده دارد که چشم هاى عقول را از کار مى اندازد و پویندگان این راه را به عقب مى راند. به گفته شاعر:
«فِیکَ یَا أُعْجُوبَةَ الْکَونِ غَدَا الْفِکْرُ کَلِیلا أَنْتَ حَیَّرْتَ ذَوِی اللُّبِّ وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولاَ
کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْری فِیکَ شِبْراً، فَرَّ مِیلا نَاکِصاً یَخْبِطُ فِی عَمْیَاءَ لاَ یَهْدِی سَبِیلا»
«در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ) فکر، خسته و وامانده شده»!
«تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته اى و عقل ها را به هم ریخته اى»!
«هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک مى شو د، یک میل فرار مى کند»!
«آرى به عقب بر مى گردد و در تاریکى ها غرق مى شود و راهى به پیش پیدا نمى کند»!
به گفته شاعر فارسى زبان:
مَلِکا ذکر تو گویم که تو پاکى و خدایى نروم جز به همان ره که توأم راهنمایى
نتوان وصف تو گفتن، که تو در وصف نگنجى نتوان شبه تو جُستن، که تو در وهم نیایى
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم، که به توحید سزایى
برى از رنج و گدازى، برى از درد و نیازى برى از بیم و امیدى، برى از چون و چرایى
تو حکیمى، تو عظیمى، تو کریمى، تو رحیمى تو نماینده فضلى، تو سزاوار ثنایى
همه عزّى و جلالى، همه علمى و یقینى همه نورى و سرورى، همه جودى و جزایى سپس در تکمیل این بحث مى افزاید: «این عقل ها و وهم ها و دل ها و افکار چون به جایى نمى رسد) باز مى گردند و اعتراف مى کنند که هرگز با تلاش و کوشش، نمى توان به کنه ذات و صفات او رسید، و با فکر و عقل نارساى بشر، نتوان او را درک کرد، و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمى کند!» (فَرَجَعَتْ إذ جُبِهَتْ(7)مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَیُنَالُ بِجَوْرِ الإعْتِسَافِ(8)(9)خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلاَلِ عِزِّتِهِ). کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ
تعبیر به «إِرْتَمَتِ الأَوْهَامُ» اشاره به سرعت حرکات افکار عادى مردم، براى کشف عمق و گستره صفات خداست.
تعبیر «حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ...» اشاره به اندیشه هاى اندیشمندانى است که روح و جان خود را از وسوسه هاى شیاطین پاک کرده و آئینه قلب آنها، آنقدر درخشان شده که حقایق را به خوبى منعکس مى کند.
تعبیر به «تَوَلَّهَتِ الْقُلوُبُ إِلَیْهِ...» اشاره به تلاش و کوشش هایى است که در طریق معرفة الله و شناخت ذات و صفات پروردگار، از سوى مشتاقان و عاشقان، از طریق دل انجام مى گیرد.
و تعبیر «وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ...» اشاره به عقل هاى توانایى است که دقیق ترین و باریک ترین طرق استدلال هاى نظرى را دریافته اند.
امام(علیه السلام) مى فرماید: اگر انسانها از این طرق چهارگانه وارد بشوند، هر چند بسیارى از حقایق را مى توانند درک کنند; ولى کنه ذات و حقیقت صفات او، با هیچ یک از این ها قابل درک نیست و این عالى ترین بیانى است که مى توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات ذکر کرد.
البتّه این حالت، نه به خاطر خفاى ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است; هیچ کس نمى تواند با چشم خود به طور دقیق تمام ریزکاریهاى سطح خورشید را ببیند; و این، نه به خاطر تاریکى آن، بلکه بر اثر شدّت نورانیّت آن است; آنجا که خورشید - که ستاره متوسّطى از میلیونها ستاره در کهکشان ماست - این چنین باشد وضع ذات بى مثال حق روشن است. و به تعبیر دیگر: انسان هر چه نزدیکتر مى شود، آن چنان غرق نور و عظمت او مى گردد که به عجز و ناتوانى خود، بیشتر اعتراف مى کند!
ولى این بدان معنا نیست که ما قایل به تعطیل ذات و صفات باشیم و بگوییم، ما مطلقاً نمى توانیم خدا را بشناسیم; بلکه آنقدر آثار علم و قدرت، و ذات و صفات او، جهان هستى را پر کرده که همه جا او را مى بینیم و همه جا نداى تسبیح او را مى شنویم; هر چند علم ما یک علم اجمالى است، نه تفصیلى.
1. «ارْتَمَتْ» از مادّه «رمى» (بر وزن نهى) به معناى تير انداختن است و از آنجايى که تيرها با سرعت حرکت مى کنند جمله «إِرْتَمَتْ» در اينجا اشاره به سرعت حرکت انديشه است. 2. «مُنْقَطَع» به معناى جايى است که چيزى قطع مى شود و چون معمولا در پاپان، قطع صورت مى گيرد، «منقطع» به معناى منتها و پايان چيزى آمده است. 3. «تَوَلَّهت»از مادّه «وله» به معناى شدّت علاقه و عشق به چيزى است که انسان را حيران و از خود بى خود مى کند. 4. «تَجوب» از مادّه «جوب» (بر وزن ذوب) به معناى بريدن، قطع کردن و سوراخ نمودن است. قرآن درباره قوم «ثمود» مى گويد: «وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابوُا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر / 9) اشاره به خانه هايى است که در
دل کوهها، با بريدن سنگها و صخره ها براى خود درست مى کردند. 5. «مَهاوى» جمع «مَهْواة» و «مَهْوى» در اصل به معناى درّه اى است که در ميان دو کوه، يا گودالى است که در ميان دو ديوار قرار مى گيرد و از آنجا که چنين مکانى پرتگاه مى باشد، اين واژه به معناى هلاکت نيز آمده است. 6. «سُدف» جمع «سُدفه» (بر وزن سرفه) به معناى تاريکى است. 7. «جُبِهت» از مادّه «جَبْهه» که به معناى پيشانى است، گرفته شده و هنگامى که به صورت فعل در مى آيد، به معناى بر پيشانى زدن و باز گرداندن است. 8. «اِعْتساف» در اصل به معناى پيمودن مسافت از بى راهه است; سپس به معناى هرگونه انحراف آمده است. 9. «رَويّات» جمع «رويّه» به معناى تفکّر و تأنّى است.