فَیَا عَجَباً! وَ مَا لِیَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا!لاَ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ، وَلاَ یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِغَیْب، وَلاَ یَعِفُّونَ عَنْ عَیْب، یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِیهمْ مَا عَرَفُوا، وَالْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلاَتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ [المبهمات] عَلَى آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِىء مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرىً ثِقَات[ وثیقات - و موثقات]، وَأَسْبَاب مُحْکَمَات.
راستى عجيب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه اين گروهها(ى پراکنده)با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى کنند، نه به غيب ايمان مى آورند و نه خود را از عيب برکنار مى دارند. پيوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسير شهوات گام بر مى دارند. کار نيک در نظرشان همان است که خود نيک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند; پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تکيه مى کنند. گويى هر کدام از آنها، امام خويشتن اند که به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند.
شرح و تفسیر
کجاست چشم بینا و گوش شنوا؟!
امام(علیه السلام) در این بخش، به «دو نکته» مهم اشاره فرموده; نخست اینکه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیدارى مى بخشد. دیگر اینکه: پیروزى ها جز در سایه تحمّل مشکلات، امکان پذیر نیست; مى فرماید: «بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنیا را درهم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)» (أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ یَقْصِمْ(1) جَبَّارِی دَهْر قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِیل وَ رَخَاء).
آرى، خداوند هم حکیم است و هم حلیم; خداوند غفور است و رحیم، و به مقتضاى این صفات حُسنایش، هرگز در مجازات و کیفر عجله نمى کند; بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مى دهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشویق آنان، سیل نعمت هایش را به سوى آنان سرازیر مى کند; همان گونه که در تاریخ «نوح» پیغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائیل» و «قوم سبا» خوانده ایم.
سپس مى افزاید: «و (همچنین) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها.»(وَ لَمْ یَجْبُرْ(2) عَظْمَ أَحَد مِنَ الاُْمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْل(3)). وَ بَلاَء
تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و ازآن به خوبى پاسدارى نمایند.
به علاوه همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «در سختى هایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سرگذاردید، درس هاى عبرت فراوانى است (ضعف ها و قوّت هاى شما را نمایان مى سازد و راه حلّ مشکلات را، به شما مى آموزد و تجربه اى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).» (وَ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب(4)). وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ
گویا امام(علیه السلام) با این سخنان مى خواهد به یاران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى که در ذهن آنان از پیروزى هاى بنى امیّه و ناراحتى هاى یارانش پیدا مى شود، جواب گوید که عجله نکنید! ظلم این ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پایان مى گیرد و تازیانه هاى عذاب بر پیکر آنان نواخته مى شود. از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید! چرا که این یک سنّت الهى است که جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده; حتّى در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در جنگ هایى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن مى فرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً...; از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسیده بود... و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شدیداً به لرزه در آمده بودند»(5)
درباره قوم «بنى اسرائیل» نیز در قرآن مى خوانیم که آنها هنگامى که در فشارهاى شدید از سوى دشمن قرار گرفتند، به موسى(علیه السلام) گفتند: «أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا; پیش از آن که به سوى ما بیایى آزار دیدیم و پس از آمدنت نیز آزار مى بینیم (کى اذیّت و آزار دشمن، تمام خواهد شد؟)» موسى در پاسخ گفت: «عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الاَْرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ; (عجله نکنید) امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین جانشین آنها سازد، سپس بنگرد چگونه عمل مى کنید(6)».
بنابراین، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پیشین، این سنّت الهى جارى بوده و یاران امام(علیه السلام) نیز از این سنّت مستثنى نیستند.
آرى! همه اینها درس عبرت است، ولى براى آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «ولى نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بینا.» (وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْب بِلَبِیب، وَ لاَکُلُّ ذِی سَمْع بِسَمِیع، وَ لاَکُلُّ نَاظِر بِبَصیر).
صفحات تاریخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نیز - اگر درست بنگریم - مملوّ از این درس ها است; بلکه در و دیوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است; ولى افسوس! آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل، در همان راههاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند.
* * *
نکته
سرنوشت جبّاران
تمام کسانى که به ذات پاک پروردگار و عدالت او ایمان دارند، معتقدند که اساس این عالم، بر عدل و داد بنا شده، و ظلم و ستم بر خلاف طبیعت جهان آفرینش است; لذا هنگامى که مى بینیم گروهى از جبّاران بر صحنه جهان ظاهر شده و مدّتها به حکومت خود ادامه مى دهند، این سؤال پیدا مى شود که با توجّه به عدل پروردگار و اساس جهان آفرینش، چرا به این گروه امکان فعّالیت داده شده است؟
ولى نباید فراموش کرد که این امر علل مختلفى مى تواند داشته باشد; نخست اینکه: مردم فاسد شوند و کیفر دنیوى آنها چنین حکومتهایى باشد; همان گونه که على(علیه السلام) در وصیّت نامه خود درباره کسانى که نهى از منکر را ترک مى کنند فرمود: «فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ; اگر چنین کنید بَدان بر شما مسلّط مى شوند، سپس هر قدر دعا مى کنید، مستجاب نمى شود».(7)
دیگر اینکه: گاه افراد ظالم و ستمگر داراى کارهاى نیکى هستند که به خاطر همان نیکى ها، مدّتى به آنها مهلت داده مى شود. همان گونه که در حدیثى نقل شده است که: «موسى(علیه السلام) به پیشگاه خداوند عرضه داشت، فرعون را چهارصد سال مهلت دادى در حالى که او ادّعاى خدایى مى کند و پیامبر و آیاتت را تکذیب مى نماید! خطاب آمد که او مردى خوش اخلاق و سهل الحجاب است (یعنى مردم به آسانى مى توانند به او دسترسى پیدا کنند) من دوست داشتم که پاداش این صفات خوب را به او بدهم»(8).
سوم: همان چیزى است که در خطبه بالا به آن اشاره شده، که مى فرماید: خداوند در مجازات جبّاران عجله نمى کند، بلکه به آنها مهلت اصلاح مى دهد، شاید بیدار شوند و به راه هدایت باز گردند و دست از ظلم و ستم بکشند.
دلیل چهارمى نیز مى تواند داشته باشد و آن اینکه: برخى از آنان به هیچ وجه قابل هدایت نیستند; خداوند به آنها مهلت مى دهد تا پشتشان از بار گناه سنگین تر شود و مجازاتشان شدیدتر گردد. درست مانند کسى که از درختى بالا رود، هر چه بالاتر رود، سقوط او دردناکتر و شکننده تر است. قرآن مى فرماید: «وَ لاَیَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ; آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوارکننده اى (آماده شده) است».(9)
بنابراین، هر گاه ظالم و ستمگرى را بر امّتى مسلّط دیدیم، نباید در مسئله عدل گرفتار شک و تردید شویم; چرا که این مسئله، عوامل گوناگونى دارد که در بالا به بخشى از آن اشاره شد.
* * *
1. «یَقْصِم» از مادّه «قَصْم» (بر وزن غصب) در اصل به معناى شکستن توأم با شدّت است; حتّى گاهى به معناى خُرد کردن آمده است و به صورت کنایه در هلاک کردن و نابود کردن به کار مى رود.
2. «یَجْبُر» از مادّه «جَبْر» در اصل به معناى اصلاح کردن چیزى است، اصلاحى آمیخته با فشار و قهر; لذا بستن استخوان شکسته را «جبر» و آنچه را بر آن نهاده اند «جبیره» مى نامند و گاه در موارد استعمالات به هر نوع قهر و غلبه و یا هر نوع جبران، اطلاق شده است و از آنجا که قهر و غلبه در بسیارى از موارد با ظلم همراه است، واژه «جبّار» گاه به معناى ظالم به کار مى رود و هنگامى که در مورد خداوند استعمال شود، به معناى جبران کننده و اصلاح کننده، یا قاهر و غالب است و یکى از نامهاى خداوند «جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسیِرِ» است (اصلاح کننده استخوان شکسته).
3. «أَزل» به معناى ضیق و شدّت است. مادّه اصلى آن، «أَزْل» (بر وزن فضل) به معناى حبس است و از آنجا که مشکلات، انسان را در دایره خود محبوس مى کند، به آن «أَزْل» گفته مى شود.
4. «عَتْب» (بر وزن حتم) در اصل به معناى ناراحتى درونى است و از آنجا که سرزنش کردن، از ناراحتى درونى انسان سرچشمه مى گیرد واژه «عتاب» به معناى سرزنش به کار رفته و در خطبه بالا به همان معناى ناراحتى درونى، یا مطلق ناراحتى است.
5. سوره احزاب، آیه 10-11.
6. سوره اعراف، آیه 129.
7. نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 47.
8. بحارالانوار، جلد 13، صفحه 129.
9. سوره آل عمران، آیه 178.
بخش دوم
فَیَا عَجَباً! وَ مَا لِیَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا!لاَ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ، وَلاَ یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِغَیْب، وَلاَ یَعِفُّونَ عَنْ عَیْب، یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِیهمْ مَا عَرَفُوا، وَالْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلاَتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ [المبهمات] عَلَى آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِىء مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرىً ثِقَات[ وثیقات - و موثقات]، وَأَسْبَاب مُحْکَمَات.
ترجمه
راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ى پراکنده)با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مى کنند، نه به غیب ایمان مى آورند و نه خود را از عیب برکنار مى دارند. پیوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسیر شهوات گام بر مى دارند. کار نیک در نظرشان همان است که خود نیک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند; پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مى کنند. گویى هر کدام از آنها، امام خویشتن اند که به دستگیره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند.
شرح و تفسیر
خودرأیى سرچشمه اصلى اختلاف
از آنجا که در آخرین جمله هاى بخش گذشته این خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام(علیه السلام) در این بخش به یکى از موارد مهم این عبرت ها اشاره مى کند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامى است که پیروى انبیا و اوصیا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرماید: «راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مى کنند،نه به غیب ایمان مى آورند، و نه خود را از عیب بر کنار مى دارند»(فَیَا عَجَباً! وَ مَالِیَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا! لاَ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیِّ، وَ لاَیَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَ لاَیُؤْمِنُونَ بِغَیْب، وَ لاَیَعِفُّونَ(1)عَیْب). عَنْ
در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام)، هم شکاف هایى در امّت اسلامى پدیدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دین و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون دیگرى نیز در محیط، خودنمایى مى کردند. امام(علیه السلام) این اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر مى شمرد که در این خطبه به «ده نمونه» از این خطاها اشاره شده; چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.
نخست اینکه: آنها تابع وحى آسمانى و پیامهاى الهى که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.
دیگر اینکه: بعد از پیامبر به عمل اوصیاى او نیز اقتدا نمى کنند.
سوم اینکه: ایمان به غیب ندارند.
در اینکه منظور از «ایمان به غیب» چیست؟ در میان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غیب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قیامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مى دانند (چون از افکار مردم، غایب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قایل هستند و مى گویند: غیب، تمام امورى است که از دائره حسّ انسان بیرون است. بنابراین، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخیر از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
چهارم اینکه: آنها خود را از عیوب بر کنار نمى دارند و به تعبیر دیگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به این ترتیب، هم بناى ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب. بدیهى است تزلزل ایمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ایمان را متزلزل مى کند.
سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها مى افزاید: «آنها پیوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسیر شهوات گام برمى دارند!» (یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ).
تعبیر به «فِی الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم ازخلافکارى آنان باخبر نشوند. آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گیرند; در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند; چرا که تنها در این دایره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.
جمله «یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ» اشاره به این نکته است که اصلاً خطّ زندگى آنها از درون شهوات مى گذرد; نه اینکه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا که فعل مضارع («یَعْمَلوُنَ» و «یَسِیرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام(علیه السلام) این است که: «کار آنها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».
ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها مى تواند بازتابى از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقایدى بروند که اعمال آنها را توجیه مى کند.(2)
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بخش دیگرى از ویژگى هاى این هوسبازان گمراه - و گاه عالم نما- پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها مى فرماید: «نیکى از نظرشان همان است که خود نیک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»(الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا).
از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کرده اند، معیار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پیامبر و معصومین; معیار، هواى نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسایلى است که حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعاً اهل فکر و اندیشه باشند - از آنجا که بدون راهنمایى وحى و معصومین، اندیشه انسان خطاپذیر است- باز به گمراهى گرفتار مى شوند.
در نهمین و دهمین ویژگى مى فرماید: «پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مى کنند.» (مَفْزَعُهُمْ
فِی الْمُعْضِلاَتِ(3) إِلَى أَنْفُسِهِم، وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ).
این بدبختى ها در حقیقت از آنجا ناشى مى شود که در گام اوّل، پیروى از وحى و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند; به همین دلیل، هر قدر پیش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر مى شود، تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها، پناهگاهشان براى حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیده تر و گمراهى آنان را شدیدتر مى سازد.
در یک نتیجه گیرى روشن از ویژگى هایى که اخیراً گفته شد، چنین مى فرماید: «گویى هر کدام از آنها امام خویشتن اند که به دستگیره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند» (در حالى که افکارى سست تر از تار عنکبوت دارند;) «و إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»(4). (کَأَنَّ کُلَّ امْرِىء مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرىً(5) ثِقَات، وَ أَسْبَاب مُحْکَمَات).
آرى، این است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقیدتى و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا، معیارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اینجاست که مى بینیم بعضى سر از شرک و بت پرستى در آورده، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده اند و براى او دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکیلات دیگر، و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قایل به «تعطیل» شده اند; به این معنا که ما را نمى رسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم; ما چیزى از آن نمى دانیم. آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه، همه زاییده تکیه کردن برآراى ناقص و ترک هدایت هاى پیشوایان الهى است و یا همچون «خوارج» مى شوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریقِ نجات، گام بر مى داشتند، در حالى که بدیهى ترین مسائل اسلامى و انسانى را که نیاز جامعه بشرى به حکومت بود، انکار مى کردند!
نکته
خودکامگان گمراه!
کراراً در احادیث خوانده ایم که هواپرستى، انسان را از حق باز مى دارد. این معنا به صورت جامعى در خطبه بالا در فراز اخیر منعکس شده است; آنها که مسیرشان از درون شهوات مى گذرد، نه «معروف» خدا را «معروف» مى شمرند و نه «منکر» را «منکر»; پیرو دلیل عقل نیستند; آنچه هماهنگ با تمایلات نفسانى آنهاست «معروف» است و آنچه مخالف با آن است «منکر» مى باشد; این گونه افراد هنگامى که گرفتار مسائل پیچیده شوند، به جاى اینکه از عقل و خِردِ قوى ترى کمک بگیرند و از آن بالاتر، به آیات الهى و سخنان پیشوایان، پناه ببرند و مشکلات خود را از این طریق حل کنند، باز به سراغ فکر گناه آلود و منحطّ خودشان مى روند. و عجب اینکه این گونه افراد یکدیگر را نیز قبول ندارند; هر کدام امام و پیشواى خویش اند و هر کدام مرجع و مقتداى خود!
بدیهى است پیمودن این راه، نتیجه اى جز سرگردانى در بیراهه ها و سقوط در پرتگاهها نخواهد داشت و از همه بدتر اینکه در عین گمراهى، خود را اهل هدایت و نجات مى پندارند.
همان گونه که قرآن مى فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً; آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده; با این حال، مى پندارند کارِ نیک انجام مى دهند».(6)
1. «يَعفُّون» از مادّه «عَفاف» (بر وزن ثواب) در اصل به معناى خوددارى کردن از کارهاى نارواست و «عفيف» به کسى مى گويند که از چنين کارهايى خوددارى کند; هر چند در عرف فارسى امروز ما، به
کسانى گفته مى شود که از نظر مسائل جنسى پاکدامن باشند. 2. درباره معناى «شُبهه» و تأثير آن در تحريف حقايق، بحث مشروحى در جلد دوم، ذيل خطبه 38 (صفحه 405 به بعد) آورده ايم. 3. «مُعضلات» جمع «معضله» از مادّه «إعضال» به معناى پيچيده و سخت شدن کارى است. اين لغت گاه به صورت اسم فاعل و گاه به صورت اسم مفعول خوانده مى شود و هر دو صحيح است. 4. سوره عنکبوت، آيه 41. 5. «عُرى» جمع «عُروه» به معناى دستگيره است. اين واژه در امور معنوى که سبب نجات است نيز به کار مى رود. 6. سوره کهف، آيه 103-104.
---------------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی