جَعَلَ لَکُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِیَ مَا عَنَاهَا، وَأَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا، وَأَشْلاَءً جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا، مُلاَئِمَةً لاَِحْنَائِهَا، فِی تَرْکِیبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا، بِأَبْدَان قَائِمَة بِأَرْفَاقِهَا، وَ قُلُوب رَائِدَة لاَِرْزَاقِهَا، فِی مُجَلِّلاَتِ نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ عَافِیَتِهِ. وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْکُمْ، وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِینَ قَبْلَکُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ. أَرْهَقَتْهُمُ الْمَنَایَا دُونَ الاْمَالِ، وَ شَذَّ بِهِمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ الاْجَالِ. لَمْ یَمْهَدُوا فِی سَلاَمَةِ الاَْبْدَانِ، وَ لَمْ یَعْتَبِرُوا فِی أُنُفِ الاَْوَانِ.
(خداوند) براى شما گوش هايى قرار داد که آنچه را برايش اهميّت دارد، بشنود و حفظ کند، و چشمهايى که تاريکى ها را کنار زند و حقايق را (آن گونه که هست ببيند) و نيز بدنهايى قرار داد که اعضا را در بر گرفته است و در ترکيب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با يکديگرند; با بدنهايى که تمام امکانات را در بردارد، و دلهايى که جوينده انواع روزى ها (و مواهب الهى) است و براى آن دقيقاً برنامه ريزى مى کند، تا نعمت هاى فراگير الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد، و از آنچه مانع عافيت و سلامت است بپرهيزد; و نيز عمرهايى براى شما مقدّر فرمود که مقدار دقيق آن از شما پنهان است، و از آثار گذشتگان درس هاى عبرت برايتان ذخيره کرده (که مايه بيدارى و هوشيارى شماست): از لذاتّى که از دنيا بردند و مواهبى که پيش از گلوگير شدن مرگ، از آن بهره مند شدند; ولى سرانجام پنجه مرگ، گريبان آنها را گرفت و ميان آنها و آرزوها جدايى افکند و با فرارسيدن اجل، دامنه آرزوها را برچيد، اين در حالى بود که به هنگام سلامت، چيزى براى خود نيندوختند و در آغاز زندگى (براى پايانش) عبرت نگرفتند.
شرح و تفسیر
همه غرق احسان اوییم!
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، اشاره به بخشى از نعمت هاى مهمّ الهى مى کند، نعمت هایى که توجّه به آنها حسّ شکرگزارى انسان را بر مى انگیزد و انگیزه اى براى معرفة اللّه و پرهیزگارى مى شود; مى فرماید: «(خداوند) براى شما گوشهایى قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد بشنود و حفظ کند و چشمهایى که تاریکى ها را کنار زند (و حقایق را آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایى قرار دارد که اعضا را در بر گرفته است. و در ترکیب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند» (جَعَلَ لَکُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِیَ مَا عَنَاهَا(1)لاَِعْضَائِهَا، مُلاَئِمَةً لاَِحْنَائِهَا(5)).، فِی تَرْکِیبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا، وَأَبْصَاراً لِتَجْلُوَ(2) عَنْ عَشَاهَا(3)، وَأَشْلاَءً(4) جَامِعَةً
در واقع امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود، از یک سو اشاره به نعمت بزرگِ تک تکِ اعضاى بدن کرده و از میان آنها انگشت روى چشم و گوش -که مهمترین وسیله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسیر این دو، به دست مى آید -گذارده، و از سوى دیگر، به هماهنگى اعضاى بدن با یکدیگر اشاره مى فرماید و از بین آنها سخن از عضلات بدن، به میان آورده که هماهنگ با تمام اعضا، کار مى کنند و با اَشکال استخوان ها، دقیقاً مطابقت دارند.
مسأله هماهنگى اعضاى بدن، یکى از جالب ترین پدیده هاى آفرینش و از مهمترین نعمت هاى الهى است. در عین این که ظاهراً بسیارى از اعضا مستقل هستند ولى به هنگام پیش آمدهاى مختلف، چنان هماهنگى خودجوش در میان آنها پدید مى آید، که انسان در شگفتى فرو مى رود. مثلا اگر حادثه اى رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند، در یک لحظه تمام نیروهاى بدن بسیج مى شود، ضربان قلب بالا مى رود، نفس ها به سرعت رفت و آمد پیدا مى کند، تا خون و اکسیژن کافى را به عضلات و ماهیچه ها برساند، هوشیارى بیشتر مى شود، چشم و گوش تیزبین تر و دقیق تر مى گردد و حتّى اگر موانعى از قبیل گرسنگى و تشنگى وجود داشته باشد، ناگهان فراموش مى شود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند. این هماهنگى نه به میل و اختیار انسان است بلکه از طریق فرمان هایى است که از مغز، به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا، صادر مى شود. این هماهنگى عجیب، هم از نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت هاى عظیم او بر ما است، که در جمله هاى بالا به آن اشاره شده است.
این هماهنگى نه تنها در صورت، که در کُنه باطن اعضا، و حتّى در مقدار عمر آنها، وجود دارد که امام(علیه السلام) مخصوصاً به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه این سخن مى افزاید: «این نعمت هاى بزرگ الهى همراه است با بدن هایى که تمام امکانات را (براى ادامه حیات) در بر دارد و دل هایى که جوینده انواع روزى ها (و مواهب الهى) است (و براى آن دقیقاً برنامه ریزى مى کند) تا نعمت هاى فراگیر الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافیت و سلامت است، بپرهیزد» (بِأَبْدَان قَائِمَة بِأَرْفَاقِهَا،(6)مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ(9)). عَافِیَتِهِ وَ قُلُوب رَائِدَة(7) لاَِرْزَاقِهَا، فِی مُجَلِّلاَتِ(8) نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ
این بخش از کلام امام(علیه السلام) تکمیلى است بر آنچه در جمله هاى قبل در مورد هماهنگى اعضاى بدن آمده است. مى فرماید: نه تنها اعضا با یکدیگر هماهنگند، بلکه روح و فکر نیز در جلب منافع و دفع مفاسد با این مجموعه ها همکارى تنگاتنگ دارند. واین همکارى روحانى و جسمانى که در سراسر وجود انسان حاکم است، از بدایع شگفت آورى است که هرچه زمان مى گذرد و علم پیش مى رود، دقایق و ظرافت هاى تازه اى از آن کشف مى شود و به یقین یکى از بزرگترین مواهب الهى و مهمترین آیات عظمت او است.
«مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و به معناى «نِعَمُهُ الْمُجَلَّلَة»=[ نعمت هاى فراگیر] است که عموم انسان ها را در بر مى گیرد و دوست و دشمن، و کافر و مؤمن از آن بهره مى گیرند.
«وَ حَوَاجِزَ عَافِیَتِهِ» به معناى موانع سلامت خداداد است و در اینجا جمله اى در تقدیر است و با توجّه به آن، معناى این جمله چنین مى شود: «خداوند طرق دفع موانع عافیت را به انسان آموخته است» (مَا یَمْنَعُ حَوَاجِزِ عَافِیَتِهِ)»
سپس به دو قسمت از نعمت هاى بزرگ الهى بر انسانها- افزون بر آنچه گذشت - اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند عمرهایى براى شما مقدّر فرموده که مقدار دقیق آن، از شما پنهان است و نیز از آثار گذشتگان درسهاى عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیدارى و هشیارى شماست): از لذّاتى که از دنیا بردند و مواهبى که پیش از گلوگیر شدنِ مرگ، از آن بهره مند شدند; ولى سرانجام پنجه مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوها جدایى افکند و فرا رسیدن اجل، دامنه آرزوها را برچید; این در حالى بود که به هنگام سلامت، چیزى براى خود نیندوختند و در آغاز زندگى (براى پایانش) عبرت نگرفتند.» (وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْکُمْ، وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِینَ قَبْلَکُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ(10)(12)الْمَنَایَا دُونَ الاْمَالِ، وَ شَذَّ بِهِمْ(13)یَعْتَبِرُوا فِی أُنُفِ(15) الاَْ وَانِ). عَنْهَا تَخَرُّمُ(14) الاْجَالِ. لَمْ یَمْهَدُوا فِی سَلاَمَةِ الاَْبْدَانِ، وَ لَمْ ، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ.(11) أَرْهَقَتْهُمُ
امّا نعمت اوّل: نعمت عمر است، که در واقع خمیر مایه تمام سعادتها و سرمایه تمام خوشبختى ها است. اگر «امیرمؤمنان على(علیه السلام)» در «لیلة المبیت» در بستر «پیامبر(صلى الله علیه وآله)» خوابید و بزرگترین فضلیت را در برابر این ایثار براى خود فراهم کرد، تنها با بهره گیرى از یک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز «خندق» بر پیکر «عمروبن عبدود» برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتى از این عمر بود; و اگر «شهیدان کربلا» بزرگترین حماسه را در تاریخ بشریّت آفریدند و اُسوه و مقتدایى براى همه امّت هاى در بند شدند، تنها با استفاده از یک نصف روز از عمرشان بود. آرى اکسیر عمر به قدرى گرانبها است که نعمتى برتر و پربارتر از آن نیست.
ولى خداوند، به لطف و حکمتش پایان عمر هرکس را بر او مخفى داشته! چراکه به گفته امام صادق(علیه السلام): اگر انسان از مقدار عمر خود، آگاه باشد و ببیند عمرش کوتاه است، پیوسته انتظار مرگ مى کشد و همان چند صباح زندگى براى او گوارا نخواهد بود و همانند کسى است که اموالش در شُرُف نابودى است و با تمام وجودش فقر و تنگدستى را احساس مى کند... و اگر عمر خود را طولانى ببیند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطهور مى شود، به این پندار که از همه لذّات کام بگیرد و در پایان عمر توبه کند.(16) بنابراین، هم ساعات و ایّام عمر، نعمت است و هم پوشیده بودن مقدار آن.
و امّا نعمت دوم: یعنى درس هاى عبرتى که از پیشینیان در صفحات تاریخ، یا خاطره بزرگسالان و یا در بناها و کاخ ها و قبرهایى که از آنها باقى مانده; آن نیز از مهمترین نعمت هاى پروردگار است. زیرا دقّت در این آثار و همچنین در صفحات تاریخ آنچنان انسان را در جریان تجارب گذشته مى گذارد، که گویى عمر جاودان پیدا کرده و از آغازِ خلقت، با همه اقوام، زیسته و تلخ و شیرین زندگى آنها را چشیده است.
تاریخ و آثار پیشینیان، مهمترین آیینه عبرت است و انسان مى تواند تمام سرنوشت آینده خویش را، در این آیینه بزرگ و تمام نما ببیند. عوامل پیروزى، اسباب شکست، سرچشمه خوشبختى و بدبختى، و دلایل کامیابى و ناکامى را در آن مشاهده کند و این براستى بزرگترین نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجید مى گوید: «لَقَدْ کاَنَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبَابِ; در سرگذشت آنان (پیشینیان) درس عبرتى است براى صاحبان اندیشه».(17)
چه بسیار کسانى که نقشه هاى دامنه دارى، براى زندگى خود کشیده بودند و در دنیایى از آرزوها غوطهور بودند، ولى مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچید و همه نقشه ها را نقش برآب کرد; و این در حالى بود که آنها نیز، در برابر تاریخِ اقوامِ پیش از خود، قرار داشتند، ولى هواوهوسهاى سرکش، پرده ضخیمى بر چشمان عقل و خِرد آنها افکند، و نتوانستند واقعیّات این زندگى را ببینند! به همین دلیل، با دست خالى از این جهان، به جهان دیگر شتافتند.
* * *
1. «عَنا» از مادّه «عنايت» به معناى توجّه و اهتمام، نسبت به چيزى است و ضمير در «عَنا» در اينجا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهى است که از طريق گوش به انسان مى رسد; يا به خود انسان
باز مى گردد، که اشاره به اهدافى است که انسان از طريق گوش به آن مى رسد و يا به «ما» بر گردد، که اشاره است به مطالبى که شنيدن آن براى گوش مهم است. 2. «تجلو» از مادّه «جلاء» به معناى واضح و آشکار شدن است. 3. «عَشا» از مادّه «عَشْو» (يا «عَشَى») به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه گفته اند: به معناى شب کورى است. 4. «اَشْلاء» جمع «شِلّ» (بر وزن شکل) به معناى عضو و جسد است و در اينجا به معناى جسد آمده; زيرا بعد از آن مى گويد: «جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا» و گاه گفته اند: به معناى قطعه گوشت مى باشد که در واقع همان عضلات است.
اين معنا نيز در خطبه بالا صادق است. 5. «اَحْناء» جمع «حِنْو» (بر وزن حلم) به هر چيزى گفته مى شود که نوعى انحناء و پيچيدگى دارد، مانند بسيارى از استخوانهاى بدن. 6. «اَرْفاق» جمع «رِفق» (بر وزن فکر) به معناى منفعت و ملايمت و مدارا کردن است و به هر چيزى که انسان براى رسيدن به اهداف خود از آن کمک مى گيرد، گفته مى شود و در خطبه بالا منظور همين معنا است. 7. «رائِده» از مادّه «رَود» (بر وزن شوق) در اصل به معناى جستجوى آب و مرتع است; سپس به هر گونه جستجوگرى و طلب چيزى گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروان ها قبلا کسى را مى فرستادند که محل مناسبى براى
توقف کاروان پيدا کند، سپس آن شخص، کاروان را به آن محل هدايت مى کرد، واژه «رائد» به معناى هدايت کننده نيز به کار مى رود. 8. «مُجَلِّلات» از مادّه «جلال» در اصل به معناى بزرگ شدن است و از آنجا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عموميت مى شود، اين واژه به معناى شمول و عموميت نيز بکار مى رود و «مُجَلِّلاَتِ النِّعَمِ» نعمت هايى است که
تمام وجود انسان را فرا مى گيرد. 9. «حواجز» جمع «حاجزه» به معناى چيزى است که مانع و رادع مى شود و «حَوَاجِزُ الْعَافِيَةِ» موانع تندرستى است. 10. «خَلاَق» از مادّه «خَلْق» در اصل به معناى تعيين اندازه است و به همين دليل به نصيب و بهره نيز «خَلاق» گفته مى شود و «مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ» که در خطبه بالا آمده، به معناى لذّاتى است که از دنيا برده اند. 11.«خَنَاق» از مادّه «خَنْق» (بر وزن خشم) به معناى خفه کردن است و «خِناق» (بر وزن کتاب) به معناى طنابى است که با آن خفه مى کنند و «مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ» در خطبه بالا به معناى مواهبى است که قبل از گلوگير شدن
مرگ، انسان از آن بهره مى گيرد. 12. «أرهق» از مادّه «إرهاق» گرفتن چيزى با عجله است و ريشه اصلى آن «رَهَق» (بر وزن شفق) به معناى ظلم آمده است. 13. در اينکه «شَذَّبهم» يک کلمه است يا دو کلمه در ميان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوى فراوانى است. آنها که آن را يک کلمه مى دانند «شَذّب» را از مادّه «تشذيب» به معناى بريدن و اصلاح شاخه هاى درخت مى دانند، که
با متن خطبه بسيار مناسب است و آنها که آن را دو کلمه دانسته اند (شَذَّ + بِهِمْ) «شذّ» را از مادّه «شذود» به معناى جدا شدن و انفراد و ندرت يافتن گرفته اند، که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد. 14. «تَخَرَّم» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن است. 15. «أُنُف» مفرد است و به معناى آغاز هرچيزى است و لذا «چراگاهى» که هنوز حيوانى در آن نچريده است «اُنُف» ناميده مى شود و همچنين کاسه اى که هنوز کسى از آن، آب ننوشيده است. 16. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83 (با کمى تلخيص). 17. سوره يوسف، آيه 111.
--------------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی