فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الاَْرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَهَاجَرَ طَائِعاً، وَقَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَعَاشَ مُجَاهِداً.
امام(عليه السلام) به هنگام ذكر نام «خباب بن ارت» فرمود: خدا رحمت كند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت كرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود.
شرح و تفسير
مجاهدى وارسته امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمايه خود تعريف و تمجيدى از يكى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستين به نام «خبّاب بن الارتّ» دارد، اوصافى كه مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گيرند. آن حضرت(عليه السلام) به هنگام ذكر نام «خبّاب بن الارت» چنين فرمود: «خدا رحمت كند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت كرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود»; (وَقَالَ(عليه السلام): فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الاَْرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَهَاجَرَ طَائِعاً، وَقَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِىَ عَنِ اللَّهِ، وَعَاشَ مُجَاهِداً). امام(عليه السلام) در اينجا پنج وصف مهم براى خبّاب به دنبال طلب رحمت الهى، براى او ذكر مى كند: نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس و نه از روى طمع و نه به سبب تقليد كوركورانه. آرى او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزيد و مسلمان شد و بهترين دليل براى عشق و علاقه او به اسلام اين بود كه بارها مشركان او را شكنجه كردند كه دست از اسلام بر دارد، شكنجه ها را تحمل كرد و دست از دامان پيامبر نكشيد. وصف دوم اينكه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا صورت گرفت. شايد هجرت بعضى از مكه به مدينه براى ترس از مشركان يا طمع در آينده اسلام بود; ولى اين مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت كرد و مى دانيم هجرت مهاجران فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، زيرا آنها با انصار مدينه دست به دست هم داده لشكر نيرومندى براى اسلام فراهم شد كه در سايه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پيروز گردد و حكومت اسلامى به كمك آنها تحقق يابد. جالب اين كه در حالات خبّاب نوشته اند كه او در ميدان بدر و تمام غزواتى كه بعد از آن صورت گرفت از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جدا نشد. سوم اينكه او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانيم افراد قانع افرادى عزيز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بى خبر هرگز سر تعظيم فرود نمى آورند. در حقيقت او در اين كار از پيغمبر گرامى اسلام الگو مى گرفت. در چهارمين جمله خشنودى او را از تقديرات الهى بيان مى كند با اين كه او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزديك مشاهده كرد و زجر بسيار كشيد و تحمل شدائد نمود; اما با اين حال هميشه از خدا راضى بود; راضى از مقدرات الهى و به پاداش هاى نيك. قرآن مجيد درباره گروهى از مؤمنان راستين مى فرمايد: «(رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه); هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از خدا» و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرمايد: «(راضِيَةً مَرْضِيَّةً); هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود». در پنجمين و آخرين توصيف مى فرمايد: او در تمام عمر مجاهد بود; در مكه جهادى آميخته با شكنجه داشت. مشركان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه اى كه قسمت زيادى از پشت او سوخت; ولى هرگز از اسلام باز نگشت. در دوران مدينه كه دوران جهادهاى سخت و سنگين اسلامى بود در تمام ميدان هاى نبرد حضور داشت و مى جنگيد و در دوران حكومت امير مؤمنان على(عليه السلام) گفته اند در جنگ صفين و نهروان حضور داشت، هرچند بعضى از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بيمار بود و نتوانست در صفين شركت كند و پيش از جنگ نهروان از دنيا چشم پوشيد. صفات بالا نشان مى دهد چه كسانى مى توانند محبوب اولياء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان(عليهم السلام) نزديك مى كند. نكته خباب بن ارتّ كه بود؟ «خباب بن ارت» كه كنيه او ابو عبدالله يا ابو محمد يا ابو يحيى بود از سابقين در اسلام و بزرگان صحابه. او از طايفه بنى تميم بود. در زمان جاهليت او را اسير كردند و به مكه آورند و فروختند و سپس آزاد شد. در عصر جاهليت كار او آهنگرى و ساختن شمشير بود. بعضى مى گويند: ششمين نفرى است كه اسلام را پذيرفت و بعضى معتقدند پس از چند نفرى به افتخار اسلام درآمد و همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم او شكنجه هاى سختى از مشركان مكه ديد. در بعضى از تواريخ آمده است كه خليفه دوم در ايام خلافتش از او سؤال كرد: مشركان مكه با تو چه كردند؟ پشت خودش را نشان داد و گفت: نگاه كن. هنگامى كه خليفه آثار آتشى را كه بر پشت او افروخته بودند مشاهده كرد كه پس از سال ها باقى بود گفت: تا امروز پشت كسى را اين چنين نديده بودم و همان گونه كه در بالا اشاره شد، او در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى بعد از آن شركت داشت. در اواخر عمرش به كوفه رفت و در سال 37 و بعضى گفته اند 39 هجرى چشم از جهان بربست. بعضى گفته اند در جنگ صفين و نهروان در لشكر على(عليه السلام) بود در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه امير مؤمنان از صفين بازگشت قبرى را در بيرون دروازه كوفه ديد. از صاحب آن پرسيد عرض كردند: قبر خباب است. او فرزندى داشت، كه در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) متولد شده و حضرت نام «عبداللّه» را بر او نهاد. به اين ترتيب او هم جزء صحابه محسوب مى شد. او مردى پارسا و از شيعيان مخلص على(عليه السلام) بود كه خوارج وى و همسرش را به طرز بسيار بى رحمانه اى كشتند; او را ذبح و شكم همسرش را كه باردار بود پاره كردند. امير مؤمنان هنگامى كه جنايات خوارج را برمى شمرد، شهادت عبدالله را مطرح فرمود و آنها را مسئول خون او دانست.